جدول جو
جدول جو

معنی خلل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خلل کردن
(بِ نِ دَ)
خراب شدن. ویران گشتن. خراب گشتن:
این سرایی است که البته خلل خواهد کرد
خنک آن قوم که در بند سرای دگرند.
سعدی.
چو دور جوانی خلل می کند
بپایان پیری چه امید ماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ اَ دَ)
شرمسار کردن. سرافکنده کردن. شرمگین کردن. شرم زده کردن. خجلت زده کردن: پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان در حق من بفساد گواهی داد گفت بصلاحش خجل کند. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(بِ شِ گِ وَ دَ)
ساختن. آفریدن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلق الافک، ساختن دروغ. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ کَ دَ)
مخلوط کردن. درهم کردن. آمیختن، شوریدن. آشفتن. (ناظم الاطباء). تسویط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ صَ رَ شُ دَ)
خالی کردن. رها کردن:
او مر او رادر آن یله کرده ست
مهر او را ز دل خله کرده ست.
عنصری.
مرد دین باش و مال را یله کن
چیز دنیا بجملگی خله کن.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ / دُ اَ کَ دَ)
بر کنار کردن. معزول کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : و آن پادشاه را نیز کس نشانده بودند، خلع کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی) ، برکندن. قلع کردن، بیرون کشیدن، بازکردن جامه را از تن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ شَ شُ دَ)
تخلف کردن. شکستن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ مِلَ / لِ گُ تَ)
درآوردن خردۀ غذا میان دندانها بوسیلۀ خلال. (یادداشت بخط مؤلف) :
ز نوک نیزه بدندان خلال خواهی کرد.
؟
، کنایه از دست از طعام بازکشیدن. (آنندراج) ، ریزریز کردن پوست نارنج و غیره. (ازحاشیۀ بر برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلق کردن
تصویر خلق کردن
تاشیدن تاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلط کردن
تصویر خلط کردن
در هم کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خله کردن
تصویر خله کردن
خالی کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
برکنار کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلق کردن
تصویر خلق کردن
آفرینش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
إنزالٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
Divest
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
dépouiller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
entkleiden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
elinden almak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
лишать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
الگ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
কেড়ে নেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
kuondoa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
剥奪する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
벗기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
позбавити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
לשלול
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
हटाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
mencabut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
ontdoen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
despojar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
spogliare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
despojar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
剥夺
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
pozbawiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
ถอดออก
دیکشنری فارسی به تایلندی